حریر

نوشته های من.

حریر

نوشته های من.

حریر

اینجا برای اینه که بتونم حرف هامو بزنم. حرف هایی که بعضی وقت ها گیر می کنه تو گلوم و من رو به سمت خفه شدن می بره. شاید این وبلاگ بتونه منو از خفگی نجات بده، شاید هم نتونه. اما در هر صورت..
به وبلاگ من خوش اومدید:)

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن» ثبت شده است


لطفا با آهنگ گوش کنید: لینک



می‌خوای چیکار کنی؟ هوم؟ ‌می‌خوای فرار کنی؟ باز هم ؟ 
خیلی دوست دارم دلیل این بارت رو بشنوم! چی شده؟ باز هم شکستی؟ یا این بار یکی رو شکوندی؟ چند نفر؟ چند نفر رو انداختی زمین و از روشون رد شدی؟
فرار کن...آره فرار کن. حالا کجا می‌خوای بری؟ تنها میری؟ بند کفش هاتو محکم می‌کنی و می‌زنی به دل جاده؟ و همون‌طور که با دست هات خودتو محکم بغل کردی تا گرم شی، می‌دویی و می‌دویی و می‌دویی! دوست دارم بدونم می‌دویی تا فرار کنی یا می‌دویی تا این سرمای ترسناک بهت نرسه! خودتو محکم بغل کردی! کجا میری؟ کجا میری؟ این چیزیه که دوست دارم بدونم!
کجا رو برای رفتن داری؟ تو از اون‌جا به این‌جا فرار کرده بودی....چه زمانی بود؟ شاید هزار سال پیش! و قبل از اون‌جا هم از جای دیگه‌ای فرار کرده بودی این جا. می‌بینی؟ من خوب یادمه. تو الان جایی رو داری که فرار کنی بری اونجا؟ 
اصلا کسی رو داری؟ خب وقتی از تاریکی‌های خونه‌تون فرار کردی این‌جا، من منتظرت بودم. من دست‌هات رو گرفتم. با نفسم گرمش کردم! الان میری کجا؟ میری پیش کی؟ کی دست‌هات رو می‌گیره و آروم ها می‌کنه؟ کی گرمت می‌کنه؟
آره بدو! بدو! وقتی رسیدی اون‌جا، همون‌جایی که احتمالا خیلی دوره و احتمالا گرمه تا نیاز به کسی نباشه که دست هات رو گرم کنه، اون‌جا بشین زمین و همون‌طور که نفس نفس می‌زنی به من فکر کن. فکر کن محکم بغلت کردم چون این کار رو خوب بلدم! خوب!
مثل تو که فرار کردن رو خوب بلدی. هیچ وقت نموندی تا بجنگی. همیشه فرار کردی. و برای همین همیشه یه جفت کتونی خوشگل داشتی و عاشقشون بودی. ازش هیچ وقت جدا نمی‌شدی! می‌فهمم!
تو دیوونه‌ای؟ مثل منی؟ مثل من دیوونه‌ای؟ ما دیوونه‌ایم؟ شکی نیست! اما من یه دیوونه‌ایم که می‌تونه خوب بغل کنه، یه نفر رو که تازه از فرارش خلاص شده رو آروم کنه و دستاش رو بگیره. تو یه دیوونه بهتر هستی. چون تونستی من دیوونه رو دیوونه‌تر کنی. عجیبی و من غرق عجایب توئم. وقتی تو چشمات خیره میشم حس می کنم آلیسم که تو سرزمین عجایب گم شده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۱۲
حریر حیدری


چند وقت پیش که بی دلیل احساس ناراحتی می کردم،مدت زیادی گریستم.
این اتفاق باز هم تکرار شد. هق هق ها و گریه های من عادت شده بود. زودرنج شده بودم و با کوچک ترین حرفی،غم عالم به دلم می ریخت. بعد مدتی،متوجه شدم که اینطور زندگی کردن فایده ای ندارد.‌هیچ فایده ای ندارد.
پس با یکی از دوستان مجازی ام،که فردین می ناممش تماس گرفتم. او روانشناسی می خواند و برای من دوست عزیز و محترمی بود. برایش وضعیتم را شرح دادم، از گریه های بی دلیلم تا زودرنجی ها،اعصاب خوردی ها و ناراحتی هایم. طبعا،او ابتدا از من چند سوال پرسید. که آیا اخیرا وارد دعوا با کسی شدم؟! دلم می خواست جای خاصی باشم؟؟ آیا احساس تنهایی می کنم؟؟ و... جواب من به این سوال ها همه نه بود. می گفتم بی دلیل ناراحتم و غصه می خورم. او در جواب این حرف گفت: هیچ ناراحتی بی دلیل اتفاق نمی افتد. فقط خودت هنوز دلیلش را نمی دانی.
و می دانید نتیجه او از این بحث چه بود؟؟ نتیجه گرفت که ناراحتی من به دلیل وجود مشکلی نیست. از کسی ناراحت نیستم!
تنها مشکل من،عدم وجود شادی در زندگی است.
و خب،من هم تصمیم گرفتم در این باره فکر کنم. و فهمیدم حق با اوست. روز ها و شب های من در کنار دوست های مجازی سپری می شد. فیلم می دیدم،چند صفحه ترجمه می کردم و کتاب می خواندم. گاهی هم چند خط می نوشتم. من از این زندگی راضی بودم،ولی فهمیدم کافی نیست. باید این چرخه بی پایان تکرار را متوقف کنم. باید. این دیگر یک انتخاب نبود.
 مواظب باشید درون یک چرخه نیفتید. نگذارید تکرار، روح و جسمتان در خود ببلعد. ورزش کنید،بیرون بروید،با دوستان واقعی بخندید و حتی عاشق شوید. زیرا این چیزی است باید باشد. خنده و شادی از معاشرت به دست می اید. از یک لبخند!!! هیچ گاه در تکرار زندگی روزمره گیر نکنید،زیرا این همانی ست که به نابودی شما می انجامد.
#حریر

#Silk


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۵ ، ۱۶:۳۷
حریر حیدری