حریر

نوشته های من.

حریر

نوشته های من.

حریر

اینجا برای اینه که بتونم حرف هامو بزنم. حرف هایی که بعضی وقت ها گیر می کنه تو گلوم و من رو به سمت خفه شدن می بره. شاید این وبلاگ بتونه منو از خفگی نجات بده، شاید هم نتونه. اما در هر صورت..
به وبلاگ من خوش اومدید:)

آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی» ثبت شده است




حقیقت این است که هیچ انسانی نیست که با مجموعه آهنگ هایی به اوج برسد که کس دیگری می رسد. و اگر تمام آهنگ هایی که گوش می دهید همان آهنگ هایی باشد که دوستانتان و دوستانشان گوش می دهند...قبول کنید که یک جای کار ایراد دارد!

و در آخر، اگر موسیقی هایی دارید که به عمق وجودتان نفوذ می کند و حالتان را عوض می کنند خوشبختید!

مهم نیست که چه قدر در آغوش تنهایی گریسته اید:)


#Silk

#حریر

@Silk00



۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۶ ، ۲۲:۵۶
حریر حیدری


من مطمئنم که آن‌سوی این پرده نازک حریر، دنیایی‌ست پر از شگفتی! من مطمئنم که هرگز چیزی مانند چشمانم مرا محدود نخواهد کرد. این حریر تلخ و لرزان در باد سدی بین ماست، سدی بین خودم و خودم. به او می گویم که بگذار بگذرم از تو، بگذار بگذرم از حریر نازک گیسوانت... و شاید این همان راهی‌ست که با آن از خود به در می‌شوم و دیگر غم مرا لمس نخواهد کرد!

می دانم که تنها نیستم و این حریر چین خورده با فریب، سعی در باوراندن تنهایی من دارد...می دانم که عبور از او، سد تنهایی دروغین مرا می شکند.

من تو را می‌یابم ای وجود مخفی...من در جستجوی خودم هستم، و می دانم می یابمش. می‌دانم.

#حریر

#Silk

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۵۷
حریر حیدری


چشمانم را باز کردم و با دنیای جدید این روز هایم روبه رو شدم:تاریکی.
 
 
 
کمی در جایم جابه جا شدم،پاهای را روی سنگ سرد کشیدم و به روبه رو خیره شدم. چشمانم جز سیاهی چیزی شکار نکرد و این چیزی نبود که باعث تعجب من شود...هرچه باشد روزها، و شاید هم سال ها بود که در این گوشه نشسته و به نجوای تنهایی گوش می دادم. دست هایم را روی زمین کشیدم، سنگ های سرد کف زمین بستری کاملا ناراحت را برایم ساخته بود و صدای چکه آب بر روی زمین از سلول دیگری به گوش می رسید.گاهی سکوت فضا را دربر می گرفت و گاهی تنهایی فریاد می کشید، و این هیاهوی سکوت و تنهایی صدای چک چک آب را در خود بلعیده بود. سرفه ای کردم.سرمای درون سیاهچال نه تنها بدنم را تحت سلطه خود قرار داده بود بلکه چیزی نمانده بود روحم را نیز درهم بشکند...چه مقدار از زمان اعلام حکم من گذشته؟بی شک زمان درازیست.به درازی...آری به درازی فاصله آخرین لبخندم.مدت هاست که نه از خوابیدن نفعی میبرم،نه از بیداری چرا که سلول سرد تمام زندگی مرا تحت شعاع خود قرار داده.خوابیدن کف سلول طاقت فرساست و اندک زمان هایی که سنگ سفت و سرد به من اجازه خواب می دهد نیز در هجوم انبوه کابوس میگذرد.
 
 بوی نا در بینیم می پیچد،تمام لباس هایم مرطوب است و من حتی کوچکترین توانی برای اندوه ندارم. من؟من چه کسی هستم؟مفلوکی در انتظار روز مرگ خود...؟گونه هایم آب رفته اند،دستانم به مانند دستان مردگان استخوانی و لاغر شده،و من مدت هاست نام خود را فراموش کرده ام. نام من چیست؟جز مرده ای در انتظار سرنوشت فلاکت بار خود؟
 
 و اگر کسی چشمانم را می دید،بی شک مرا مردهای می پنداشت که در سودای گرفتن نقش یک زنده است.آه، فکر می کنم که در زمان های دور برای آن زنده نامی بود! بله میدانم، می دانم که آن نام چه بود. در زمان های دور، آن زنده را «آزاد» نیز می خواندند...


#Silk

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۲
حریر حیدری